آقای پینشو و گاوهایش چیزی را که می‌بینند باور نمی‌کنند؛ مارتا دارد برمی‌گردد! او بعد از سفر به دور دنیا، در حالی به مزرعه بازمی‌گردد که دوستانش حتی جرات نگرده‌اند از حصار مزرعه خارج شوند. او کوله‌پشتی‌اش را پر از سوغاتی‌هایی از سراسر دنیا کرده است. مارتا برای دوستانش از سفر شگفت‌انگیزش تعریف می‌کند: با ملکه‌ی انگلیس شام خوردم، نوک قله اورست با یک کولاک روبرو شدم، از شهر افسانه‌ای آتلانتیک دیدن کردم، در قطب شمال یک خانه برفی ده طبقه ساختم و… مارتا متوجه می‌شود که در انتهای چمنزار یک دیوار بلند در حال ساخته شدن است. او با ساخت دیوار مخالفت می‌کند و دوستانش را تشویق می‌کند جرات کنند و از حصار مزرعه بیرون بروند و دست به ماجراجویی بزنند...